loading...

منتظرالمهدی۳۱۳

دیشب، قدم در خلوتی گذاشتم که بوی حرم داشت. پرچمی‌از بارگاه نورانی امام رضا علیه‌السلام را آورده بودند… و من با دلی پر از اشتیاق و بی‌قراری، در انتظار آن لحظه بو...

بازدید : 1
يکشنبه 13 ارديبهشت 1404 زمان : 11:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

منتظرالمهدی۳۱۳

دیشب، قدم در خلوتی گذاشتم که بوی حرم داشت. پرچمی‌از بارگاه نورانی امام رضا علیه‌السلام را آورده بودند… و من با دلی پر از اشتیاق و بی‌قراری، در انتظار آن لحظه بودم. دلی که سالهاست حوالی صحن جا مانده، چشم‌به‌راه نشانی از آقا.

همین که پرچم را آوردند، عطری در فضا پیچید؛ نه عطری زمینی، نه چیزی شبیه گلاب یا عطرهای آشنا… بویی آسمانی بود، شبیه خاطره‌ای دور که یک‌باره زنده می‌شود. منی که همیشه از بوی پیراهن یوسف می‌گفتم، دیشب فهمیدم خدا چطور با بوی پرچمِ رضا، می‌تواند دل آدم را آرام کند؛ آن‌قدر عمیق، آن‌قدر بی‌صدا.

با همان عطر قدسی، انگار تمام خاطرات حرم در ذهنم جان گرفتند… صحن‌ها، زائران، لبخندها، اشک‌های کنار ضریح، بوی نذری، صدای نقاره‌خانه… همه باهم آمدند. هر تکه از پرچم، دری بود رو به آستان. هر نسیم، پُر بود از نوازش حرم.

مدتی‌ست که قسمت نشده زائر شوم… دلم میان پنجره فولاد جا مانده. اما همان پرچم، همان دیشب، برایم شد خود حرم. شد دلگرمی‌دل خسته‌ام. ان‌شاءالله به زودی قسمت شود… آقا بطلبد… و دل، دوباره آرام بگیرد در سایه‌ی گنبد طلا.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید کننده امروز : 4
  • باردید دیروز : 1
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 9
  • بازدید سال : 956
  • بازدید کلی : 982
  • کدهای اختصاصی